زندگی نامه شهید امان الله موحدی ارزگانی
1 - حلوا خوردن از چنگال ملا بورخان
در دیر زمان قدیم حدود پنجاه سال پیش:
نامش بورخان بود، ریس و بزرگ پشتونها و از منطقه بغران. این بورخان رابطه دوستانه داشت با عبدالله از منطقه خشکاب دره خودی مربوط خدیر( دایکندی ). روزی آمد خانه عبدالله مهمان شد. غذای مهمانی حلوای بود خیلی با مزه. وقتی حلوا برای مهمان ( بورخان ) آورده شد؛ آنطرفی پسر کوچک در حدود دو یا سه سال نشسته بود و امان الله نام داشت. امان الله چندین بار از مادرش حلوا خواست. همه برای امان الله گفتند که باید به آشپزخانه رفته و از دیگ غذا بخوری! این پسر کوچک هربار اصرار میکرد که من فقط از همین حلوای کنار سفره میخورم. هرچه تلاش کردند این پسر حاضر نشد که به آشپزخانه برود. سرانجام که حوصله امان الله به سر رسیده بود حمله کرده و کاسه حلوا را از پیش بورخان برداشته و در گوشه دیگر گذاشت و مشغول خوردن حلوا شد. از دیدن این صحنه تمام حاضرین به خنده و تعجب وادار شدند.
بورخان که این وضعیت و جرات را دید رو کرد بطرف عبدالله و گفت تاکنون هیچ کسی جرات نکرده تا از پیش من غذا را بردارد، اما این پسر این کار را با جرات تمام انجام داد. این پسر کوچک در آینده یک فرد ممتاز خواهد شد...
--------------------------
2 - علم گوهر گمشده او بود
امان الله در کودکی پدرش را از دست داد. آموزش و تحصیل برایش میسر نبود. مشکلات اقتصادی و اجتماعی موانعی بودند که سد میشد در برابر تعلیم و تحصیل او. با وجود این همه مشکلات و صدها موارد دیگر هیچ مشکل و هیچ ناملایمات نمی توانست تا ذره ای نا امیدی در دل این نوجوان ایجاد نماید. روز ها حیوانات را به چراگاه میبرد. شبانگاه با سر وصورت خاک آلود و تن خسته به خانه بر میگشت. وقتی به خانه میامد با استقبال گرم مادری رو به رو میشد که در جهان نظیر نداشت. مادری که واقعا یک مادر بود. مادری که از نگاه تحصیل، دینداری، مردم داری، رهبری خانم های قریه و دهها مورد دیگر ممتاز روزگار خود بود.
خدا میداند، دشت، کوه و صحرا همه و همه میدانند که امان الله در آن بیابانها و صحراها چه رازهای را با خدا و مخلوقاتش در میان میگذاشت. همه روزه مقداری نان خشک را در بین کیف کتابهایش جابجا کرده، برای چراندن رمه ها روانه کوهها میشد. برخی همسایه های امان الله به تمسخر میگفتند: " بچه عبدالله در کوهها بز و گوسفندان را درس میدهد..." اما قضیه اینگونه نبوده بلکه موضوعی در میان بوده که هیچ کس قدرت درک آن را نداشته اند. او واقعا عاشق علم و دانش بود. در آن وادی پر راز، در آن کوههــا و صحـــــراها، رهگذران عالِم، استاد این نوجوان بودند. او از هرکسی که یک کلمه خواندن را بلد بود، آن را فـــرا گرفت. علم گوهر گمشده او بود که در هرجا میافت، آن را برمیداشت...
3 - حال او امــــان الله مــوحــــــــدی شده بود
با گذشت زمان برازندگی امان الله بهتر و بیشتر شده میرفت. او اولین درسها را از مامای بزرگوارش ملاکلبی حسین فرا گرفته وبرای کسب بیشتر علم و دانش، بسیاری مناطق دایکنـــدی را سفــــر نمود. از بوزی گرفتـــه تا سنگتـخــت وبنــدر، از بسیاری مناطق خدیر گرفته تا نیــلی و قخــور سفــر نمــوده و از فیض عالمـان عصــر خویش بهــــره منــــد گردید. مـلاخودی "خشکاب"، سیـد اسدالله علوی "برغـس"، شیخ یوسف کربلای "سنـگتـخت وبندر"، خادم حسین مـحقـق "پشــتروق"، دوست محمد مبلغ "پشتروق"، خادم حسین ناطقی شفــای "کیان" و... از جمله کسانی بودند که امان الله نزد ایشان علوم دینی و عصری را فراگرفت.
با گذشت زمان، امان الله، دیگر امان الله قدیم نبود؛ حال دیگر او امــــــان الله موحــــــدی شده بود. حالا او شخصیتی شده بود که هـــرکس به عــلـم، درایت، صــبـر، صـــداقت و دینداری وی اعتماد و اعتراف میکرد. امان الله موحدی برای ادامه تحصیل و کسب علوم بیشتر روانه جمهوری اسلامی ایران شد...
-----------
4 - امان الله موحدی، گروه مستضعفین، سازمان نصر و حزب وحدت اسلامی
امان الله موحدی در ایران هم درسهای حوزوی و سیاسی را به پیش میبرد و هم دست به فعالیت های میزد که واقعا نیاز عصر و زمانش بود. او با جمعی از دوستان از جمله آقایان ناطقی (کیان)، اعتمادی (بوزی) سجادی، صابری، رضایی ، معینی ، صالحی، مهدوی ... در مشهد، اقدام به تاسیس گروه مستـضـــعـفین کردند. آنها با اینکار عملا نابسامانی ها و مشکلات افغانستان را در نشریه ای که به همین نام مسمی بود نشر و پخش کرده و بسیاری پیامهای شان سخنان، اشعار و عکس های شهیـــد بلخـی و آرمان های کسانی بودند که در طول تاریخ در افغانستان از مردم شان دفاع کرده و جانانه جان نثاری ها کرده بودند.
با گذشت زمان فعالیت های گروه مستضعفین بیشتر و بهتر شده میرفت. در اثر ارتباطات و گفتگوهای صمیمانه و دوستانه که بین استاد عبدالعلی مزاری و اعضای گروه مستضعفین انجام شد، همگی بر این امر اتفاق کردند که با هم یکجا شده، سازمان نصـــــر را تاسیس و نشریه سازمان نصر با نام گروه مستضعفین به نشرات خود ادامه دهد.
امان الله موحدی پس از سالها تحصیل در ایران، طبق برنامه ها و تقسیمات سازمان نصـــــر با جمعی از دوستان در افغانستان آمده و در ولسوالی دایکندی(خدیر)، برنامه های فرهنگی وسیاسی شان را آغاز نمودند. فعالیت های این سازمان در دایکندی با وجود مشکلات به روش عادی به پیش میرفت تا اینکه رهبر سازمان نصـــــر استاد عبدالعلی مزاری به دایکندی آمده، برنامه ها و فعالیت های ایشان را از نزدیک مشاهده و بررسی نمود. در این سفر استاد عبدالعلی مزاری یک راس قاطر را که خودش بر آن سوار میشد برای امان الله موحدی به عنوان تحفه تقدیم مینماید.
با گذشت زمان سازمان نصر به رهبری استاد عبدالعلی مزاری با دیگر جریان های منطقه وارد بحث شده پس از تلاشهای زیاد، موفق شدند تا حـزب وحـدت اسلامـی افغــانستان را تاسیس نمایند. امان الله موحدی یکی از اعضای برجسته شورای مرکزی این حزب بود و در تمام تصمیم گیری ها و برنامه های کلیدی این حزب، نقش فعال و برجسته را ایفا میکرد. او برای تطبیق و تحقق تصامیمی که از طرف حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری استاد عبدالعلی مزاری ارایه می شد، همگام با استاد مزاری در بسیاری ولایات کشور سفر نمود و در کوه و دره جانانه از خاک و مردم دفاع نموده است...
---------------
5 - استاد موحدی و دوران طالبان
امان الله موحدی با جمعی از دوستان صمیمی اش، از زمان تشکیل گروه مستضعفین تا تاسیس سازمان نصر و تا دوران بوجود آمدن حزب وحدت اسلامی افغانستان و بویژه بعد از تشکیل حزب وحدت اسلامی افغانستان، فعالیت های شان را هرچه بیشتر از پیش گسترش دادند. با گذشت هر روز فعالیت ها و کارکردهای امان الله موحدی بهتر و بیشتر شده میرفت. نام او از امان الله موحدی، به استاد موحدی ارزگانی ارتقاء یافت .
استاد موحدی و جمعی از دوستانش برای پیشبرد کارهای مهم و برنامه های که حزب وحدت در پلان داشتند در بسیاری از ولایات کشور سفر نمودند. از دایکندی و بامیان گرفته تا دره صوف و مزار شریف، از بغلان و میدان وردک گرفته تا کابل، غزنی، فراه، هرات و نیمروز؛ همه جا را سفر نمود. او دریکی از خاطره هایش مینویسد: " زمانیکه در کنار پل دریای آمو ایستادم؛ به یاد هزاران شهید، مجروح و آواره کشورم افتادم ..."
در سالهای که طالبان در افغانستان در حال قدرت گرفتن بود، استاد موحدی به زیارت بیت الله الحرام مشرف شد و به ایران بر گشت. در چند مدتی که استاد موحدی در ایران به سر میبرد، طالبان به پیشروی ها و جنایات بیشتری دست یافتند. آنها بامیان را که آخرین سنگر مقاومت در برابر طالبان بود از سر راه برداشته، هزاران انسان را شهید، مجروح و آواره ساخته، آنجا را در تصرف شان در آوردند.
حال دیگر زمان وفا به عهد فرا رسیده بود. آن زمان زمانی بود که همه چیز به آخر رسیده بود.
آن وقت زمانی بود که ملیونها هموطن مظلوم، فریاد بی صدای شان جهان و جهانیان را به کمک و یاری فرا میخواندند. آن زمان زمانی بود که گویا همه چیز به پایان رسیده بود. اما، در آن سوی دیگر؛ هنوز روزنه امید و آرزو باقی مانده بود. هنوز کسانی بودند که برای لبیک گفتن به صدای مددخواهانه مردم و ملت شان قد علم کنند. در آنجا قهرمانان تاریخ قد علم کرده و جانهای شیرین شان را در کف گرفته روانه افغانستان شدند. در این کاروان استاد مـحــقــــق، استاد موحــــدی و جمعی از دوستان از جمله اولین کسانی بودند که به سوی افغانستان حرکت کردند...
جنرال جمعه خان از غزنی " ریس امنیت ملی در سالهای اول تاسیس دایکندی " در مورد آمدن استاد موحدی به افغانستان میگوید: " من و استاد موحدی دوستان واقعا صمیمی بودیم. قرار بود که من گلویم و استاد موحدی پایش را جراحی نماید. جراحی گلویم شش ماه و جراحی پای استاد موحدی یک سال زمان را در بر میگرفت. اول جراحی گلوی من شروع شد. دست و پایم در تخت بیمارستان محکم بسته بود. هر روز استاد موحدی به دیدار من آمده، آب میوه را درست کرده در دهانم قرار میداد و شوخی میکرد. در شوخی هایش میگفت: (جمعه خان دیدی زوره! دیگه در جنگ طالب میروی! دیگه در جنگ طالب پیش پیش خیز میزنی! دیدی!). جمعه خان در ادامه میگوید: وضعیت شوخی های ما همه روزه به همین منوال تکرار میشد، تا اینکه یک روز استاد موحدی به دیدارم آمد که متفاوت از تمام روزها بود. از من سوال کرد که آیا اخبار را شنیدی؟ گفتم نه. استاد موحدی گفت: "بامیان هم به دست طالبان سقوط کرده است... من پایم را جراحی نمیکنم. به افغانستان میروم تا به ملا عمر کور نشان دهم که هزاره ها شیر هستند. برای ملا عمر یک شیر را هم نشان بدهم."
استاد موحدی با گفتن این حرفها از من خدا حافظی کرد. دیگر هرگز و هرگز ندیدمش... یک وقتی خبر شدم که دیگر هرگز استاد موحدی ارزگانی نخواهیم داشت.
5 - استاد موحدی و دوران طالبان
امان الله موحدی با جمعی از دوستان صمیمی اش، از زمان تشکیل گروه مستضعفین تا تاسیس سازمان نصر و تا دوران بوجود آمدن حزب وحدت اسلامی افغانستان و بویژه بعد از تشکیل حزب وحدت اسلامی افغانستان، فعالیت های شان را هرچه بیشتر از پیش گسترش دادند. با گذشت هر روز فعالیت ها و کارکردهای امان الله موحدی بهتر و بیشتر شده میرفت. نام او از امان الله موحدی، به استاد موحدی ارزگانی ارتقاء یافت .
استاد موحدی و جمعی از دوستانش برای پیشبرد کارهای مهم و برنامه های که حزب وحدت در پلان داشتند در بسیاری از ولایات کشور سفر نمودند. از دایکندی و بامیان گرفته تا دره صوف و مزار شریف، از بغلان و میدان وردک گرفته تا کابل، غزنی، فراه، هرات و نیمروز؛ همه جا را سفر نمود. او دریکی از خاطره هایش مینویسد: " زمانیکه در کنار پل دریای آمو ایستادم؛ به یاد هزاران شهید، مجروح و آواره کشورم افتادم ..."
در سالهای که طالبان در افغانستان در حال قدرت گرفتن بود، استاد موحدی به زیارت بیت الله الحرام مشرف شد و به ایران بر گشت. در چند مدتی که استاد موحدی در ایران به سر میبرد، طالبان به پیشروی ها و جنایات بیشتری دست یافتند. آنها بامیان را که آخرین سنگر مقاومت در برابر طالبان بود از سر راه برداشته، هزاران انسان را شهید، مجروح و آواره ساخته، آنجا را در تصرف شان در آوردند.
حال دیگر زمان وفا به عهد فرا رسیده بود. آن زمان زمانی بود که همه چیز به آخر رسیده بود.
آن وقت زمانی بود که ملیونها هموطن مظلوم، فریاد بی صدای شان جهان و جهانیان را به کمک و یاری فرا میخواندند. آن زمان زمانی بود که گویا همه چیز به پایان رسیده بود. اما، در آن سوی دیگر؛ هنوز روزنه امید و آرزو باقی مانده بود. هنوز کسانی بودند که برای لبیک گفتن به صدای مددخواهانه مردم و ملت شان قد علم کنند. در آنجا قهرمانان تاریخ قد علم کرده و جانهای شیرین شان را در کف گرفته روانه افغانستان شدند. در این کاروان استاد مـحــقــــق، استاد موحــــدی و جمعی از دوستان از جمله اولین کسانی بودند که به سوی افغانستان حرکت کردند...
جنرال جمعه خان از غزنی " ریس امنیت ملی در سالهای اول تاسیس دایکندی " در مورد آمدن استاد موحدی به افغانستان میگوید: " من و استاد موحدی دوستان واقعا صمیمی بودیم. قرار بود که من گلویم و استاد موحدی پایش را جراحی نماید. جراحی گلویم شش ماه و جراحی پای استاد موحدی یک سال زمان را در بر میگرفت. اول جراحی گلوی من شروع شد. دست و پایم در تخت بیمارستان محکم بسته بود. هر روز استاد موحدی به دیدار من آمده، آب میوه را درست کرده در دهانم قرار میداد و شوخی میکرد. در شوخی هایش میگفت: (جمعه خان دیدی زوره! دیگه در جنگ طالب میروی! دیگه در جنگ طالب پیش پیش خیز میزنی! دیدی!). جمعه خان در ادامه میگوید: وضعیت شوخی های ما همه روزه به همین منوال تکرار میشد، تا اینکه یک روز استاد موحدی به دیدارم آمد که متفاوت از تمام روزها بود. از من سوال کرد که آیا اخبار را شنیدی؟ گفتم نه. استاد موحدی گفت: "بامیان هم به دست طالبان سقوط کرده است... من پایم را جراحی نمیکنم. به افغانستان میروم تا به ملا عمر کور نشان دهم که هزاره ها شیر هستند. برای ملا عمر یک شیر را هم نشان بدهم."
استاد موحدی با گفتن این حرفها از من خدا حافظی کرد. دیگر هرگز و هرگز ندیدمش... یک وقتی خبر شدم که دیگر هرگز استاد موحدی ارزگانی نخواهیم داشت.
-----------------
6 - استاد موحـــدی و آخرین کار کردهایش
نیمه دوم سال 1377 بود که جنگجویان طالبان در دورترین نقطه کشور یعنی در
دایکندی ( خدیر ) نیز رسیدند. با آمدن طالبان در منطقه و آغاز برنامه های
حکومتی شان، وضعیت امنیتی، معیشتی، صحی و در مجموع تمام امورات زندگی به
مشکلات بسیار جدی مواجه گردید. بسیاری مردم خانه و کاشانه شان را ترک گفته،
به دیار غربت مهاجر شدند. دلهای مردم شکسته و از وضع موجود کاملا نا امید
شده بودند. دستگیریهای زیاد، شکنجه های خطرناک و تهدیدها موارد بودند که
مردم ما را از هر طرف در تنگنا قرار داده بودند.
روزها همچنان میگذشت تا اینکه روزنه امید گشوده شد. آوازه برگشت استاد موحدی و آوردن کمک ها و تجهیزات در گوشها و در محافل مردم زمزمه می شد. روحیه و جرأت مردم زنده گردید. این امر باعث شد که مردم علیه طالبان قیام کرده و با یک درگیری بسیار مختصر چند نفر از طالبان را کشته و زخمی، تعدادی از مردم ما را که اسیر طالبان بودند آزاد و طالبان را مجبور به فرار از ولسوالی نماید.
دیری نگذشت که استاد موحدی با جمعی از دوستان از راه رسید. با آمدن او اوضاع منطقه بهتر و مردم مطمئن تر شدند. همه روزه صدها نفر به دیدن استاد موحدی آمده، سفرحج را برایش تبریک گفته، در جریان آخرین برنامه ها و پلانهای ایشان قرار گرفته و با گرفتن پولی (که از طرف حزب وحدت اسلامی برای کمک مردم)، دوباره به منطقه شان برمیگشتند. استاد موحدی دقیقا در زمانی در منطقه آمد که قحطی مردم ما را سخت در تنگنا قرار داده بود. با توزیع مقادیر زیاد پول، مردم توانستند مواد غذای و اسلحه مورد ضرورت شان را تهیه نمایند.
با گذشت هرروز، طالبان مجبور می شدند که از مناطق مختلف فرار کرده و دایکندی را ترک نمایند. دریکی از درگیریهای که در منطقه کیتی ( کرمسرای) اتفاق افتاده بود؛ چند تن ( 6 تا 8 نفر ) از مردم ما در مقابل صدها نفر از طالبان چنان مردانه جنگیدند که طالبان با تحمل خسارات مالی و جانی، راهی جز ترک منطقه نداشتند. یکی از فرماندهان این گروه که به دیدار استاد موحدی آمده بود در سخنانش میگفت: " ما در سنگر، نان خشک را جویده و همراه برف نوش جان میکنیم."
موجودیت استــــاد موحـــدی در ولسوالی دایکندی (خدیر) زنگ خطــــری بود برای طالبان در مـــرکز ولایت ارزگان. آنها میگفتنـــد: " در دایکندی محقق لنگ آمده، کار را برای طالبان دشوار کرده است." طالبان برای دوباره گرفتن دایکندی تصمیم گرفتند که افراد سرشناس و رهبران هزاره را در دایکندی از بین ببرند که نام استاد موحدی در صدر این جدول قرار داشت.
روزگار همچنان میگذشت. دوستان استاد موحدی بارها به ایشان تذکر داده بودند که منطقه را ترک کنید، زیرا اوضاع بسیار خطرناک است. استاد موحدی در جواب شان میگفت: " من در مکه با خدایم عهد بسته ام که در بین مردمم، در خاک خودم و در دفاع از مردمم جان دهم. من مردمم را هرگز رها نخواهم کرد. امروز موضوع بسیار مهم موضوع طالبان است و مردم ما نباید تنها گذاشته شود..."
طالبان در اجرای تصمیم شان قاطع و جدی بودند. تصمیم شوم طالبان و اختلافات درون منطقوی مواردی بودند که دست به دست هم داده، جفای را در حق مردم و ملت ما کردند که هرگز جبران نخوهد شد.
دقیقا روز 21 سرطان سال 1378 بود که نامـردان روزگار، راد مــــردی را هـــدف گرفتند که تاریخ نظیــــرش را در دایکندی نداشته، ندارد و نخوهد داشت. استاد موحدی سه روز مجـروح بود. ارتباط با استاد خلیلی و استاد محقق بر قرار شد، اما به اثر نقض فنی مخابره، دیگر تماس با مرکز ممکن نبود .
سرانجام صبح جمعــه 24 سرطان 1378 استــاد موحــــدی بر عهـــــدی که با جانان بسته بود وفا نمود.
روزها همچنان میگذشت تا اینکه روزنه امید گشوده شد. آوازه برگشت استاد موحدی و آوردن کمک ها و تجهیزات در گوشها و در محافل مردم زمزمه می شد. روحیه و جرأت مردم زنده گردید. این امر باعث شد که مردم علیه طالبان قیام کرده و با یک درگیری بسیار مختصر چند نفر از طالبان را کشته و زخمی، تعدادی از مردم ما را که اسیر طالبان بودند آزاد و طالبان را مجبور به فرار از ولسوالی نماید.
دیری نگذشت که استاد موحدی با جمعی از دوستان از راه رسید. با آمدن او اوضاع منطقه بهتر و مردم مطمئن تر شدند. همه روزه صدها نفر به دیدن استاد موحدی آمده، سفرحج را برایش تبریک گفته، در جریان آخرین برنامه ها و پلانهای ایشان قرار گرفته و با گرفتن پولی (که از طرف حزب وحدت اسلامی برای کمک مردم)، دوباره به منطقه شان برمیگشتند. استاد موحدی دقیقا در زمانی در منطقه آمد که قحطی مردم ما را سخت در تنگنا قرار داده بود. با توزیع مقادیر زیاد پول، مردم توانستند مواد غذای و اسلحه مورد ضرورت شان را تهیه نمایند.
با گذشت هرروز، طالبان مجبور می شدند که از مناطق مختلف فرار کرده و دایکندی را ترک نمایند. دریکی از درگیریهای که در منطقه کیتی ( کرمسرای) اتفاق افتاده بود؛ چند تن ( 6 تا 8 نفر ) از مردم ما در مقابل صدها نفر از طالبان چنان مردانه جنگیدند که طالبان با تحمل خسارات مالی و جانی، راهی جز ترک منطقه نداشتند. یکی از فرماندهان این گروه که به دیدار استاد موحدی آمده بود در سخنانش میگفت: " ما در سنگر، نان خشک را جویده و همراه برف نوش جان میکنیم."
موجودیت استــــاد موحـــدی در ولسوالی دایکندی (خدیر) زنگ خطــــری بود برای طالبان در مـــرکز ولایت ارزگان. آنها میگفتنـــد: " در دایکندی محقق لنگ آمده، کار را برای طالبان دشوار کرده است." طالبان برای دوباره گرفتن دایکندی تصمیم گرفتند که افراد سرشناس و رهبران هزاره را در دایکندی از بین ببرند که نام استاد موحدی در صدر این جدول قرار داشت.
روزگار همچنان میگذشت. دوستان استاد موحدی بارها به ایشان تذکر داده بودند که منطقه را ترک کنید، زیرا اوضاع بسیار خطرناک است. استاد موحدی در جواب شان میگفت: " من در مکه با خدایم عهد بسته ام که در بین مردمم، در خاک خودم و در دفاع از مردمم جان دهم. من مردمم را هرگز رها نخواهم کرد. امروز موضوع بسیار مهم موضوع طالبان است و مردم ما نباید تنها گذاشته شود..."
طالبان در اجرای تصمیم شان قاطع و جدی بودند. تصمیم شوم طالبان و اختلافات درون منطقوی مواردی بودند که دست به دست هم داده، جفای را در حق مردم و ملت ما کردند که هرگز جبران نخوهد شد.
دقیقا روز 21 سرطان سال 1378 بود که نامـردان روزگار، راد مــــردی را هـــدف گرفتند که تاریخ نظیــــرش را در دایکندی نداشته، ندارد و نخوهد داشت. استاد موحدی سه روز مجـروح بود. ارتباط با استاد خلیلی و استاد محقق بر قرار شد، اما به اثر نقض فنی مخابره، دیگر تماس با مرکز ممکن نبود .
سرانجام صبح جمعــه 24 سرطان 1378 استــاد موحــــدی بر عهـــــدی که با جانان بسته بود وفا نمود.
Comments
Post a Comment